4 mahegi
سلام مامان جونی
الان که دارم این مطلبو برات مینویسم گله مامان رفته توو چهار ماه چهار ماهگیت مبارک عشقه منخیلی وقت بود میخواستم برات وبلاگ درست کنم ولی چون پسره مامان یکم مامانو اذیت میکرد نمیتونستم دست بکار بشماولش پسرگلی کولیک داشت اصلا نمیخوابیدی همش گریه میکردی و از دل درد به خودت میپیچیدی بعدش وقتی واکسنه دو ماهگیتو زدی دیگه قهر کردی و شیر نخوردی منو بابایی هم پیشه هرچی دکتر میشناختیم بردیمت عشقم ولی فایده نداشتیه چند مدت هم بود به گفته یکی از دکترات دستکش میکردیم دستت ولی فایده نداشت گله مامانحالا گوشه شیطون کر چهار پنج روزه خوب شدی که فردا دوباره واکسن داریمنو بابایی خیلی میترسیم بازم مثله اون موقعه شیامشب دومین سالگرده ازدواجه منو بابابیی بود با حضوره آقا کیارش رفتیم رستوران و بعدش خونه بابا جون اینا خیلی بهمون خوش گذشت عشقم ناگفته نماند که شما هم پسمله خوبو ساکتی بودیراستی عشقم میدونستی منو بابا 26شهریور ازدواج کردیم وشما هم 26 اردیبهشت بدنیا اومدی یعنی 26 برای ما عدد خیلی خوبیه پر از اتفاقهای دوست داشتنیپارسال این موقعه توو شکمه مامانی بودیو من نمیدونستمهمش میگفتم خدایا چرا اینقد حالم بده اصلا فک نمیکردم یه فرشته کوچولو توو شکمم بشهخدا رو برای اینکه تورو تو زندگییه قشنگمون اورد خیلی ممنونم پسرگلی الان که دارم برات مینویسم بغله بابایی هستیو داری ناآرومی میکنی من دیگه باید برم تا بعد عشقم
سلام پسمله خوشجله مامانی
امروز با بابایی رفتیم واکسنه چهار ماهگیتو زدیم الهی بمیرم صبح که از خواب بیدار شدی خیلی سره حال بودی وکلی میخندیدی قوربونت برم نمیدونستی اون پاهای خوشگلت میخوان اوخ بشن بعد لباساتو عوض کردمو رفتیم به سمته بهداشت اونجا که رفتیم یه خانومه بود که قدو وزنه نینی ها رو میگرفت نوبته ما که شد بهمون گفت از حالا باید بچتون جیق بزنه دستاشو بگیره دستاشو بیاره جلوی صورتش منو بابا هم به خانومه گفتیم بله پسرمون یک هفته است که این کارارو میکنه بعد پسملی رو گذاشت روی وزنه و وزنت کرد وزنه پسملم هزار ماشالله6/400بود دوره سره خوشگلت41 و قدتم 63بود که الهی من قوربونه اون قدو بالات برم.بعد فرستادمون طبقه ی پایین برای واکسن یه خانوم دکتری اونجا بود دوتا قطره از اون قطره بد مزه ها ریخت توو دهنت و بعد واکسننتو زد بازم مثله دفعه قبل من نتونستم توو اتاق بمونمو رفتم بیرون بابایی پیشت بود خیلی گریه کردی بعد اومدمو بغلت کردمو توو بغلم فشارت دادم که فک نکنی پیشه خودت ما مامان بابای بدی هستیمو اوخت کردیم.خانومه که واکسن زد گفت ببریمت بیرونو کلی لوست کنیم که یه وقت از دستمون ناراحت نشی حالا هم برگشتیم خونه و لالا کردی اونسری هم که واکسن زدی یک ساعت خوابیدی و بعد که بیدار شدی انقد گریه کردی و جیق زدی که نگو و نپرس که بابا مجبور شد از سره کار بیادو مارو ببره پیشه مامان جون که کمکم آقا کیارش رو بگیره خدا میدونه الان از خواب بیدار شی با چه صحنه ای مواجه بشیمایشالله که پسرم درد نکشه و تبم نکنه پسرگلی من دیگه باید برم ناهار درست کنم تا بیدار نشدی تا بعد