کیارشکیارش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

کیارش کوچولو مامان و بابا

4 mahegi

1393/6/27 0:41
نویسنده : مامانی
211 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جونی بوس

الان که دارم این مطلبو برات مینویسم گله مامان رفته توو چهار ماه تشویقچهار ماهگیت مبارک عشقه منمحبتخیلی وقت بود میخواستم برات وبلاگ درست کنم ولی چون پسره مامان یکم مامانو اذیت میکرد نمیتونستم دست بکار بشممتفکراولش پسرگلی کولیک داشت اصلا نمیخوابیدی همش گریه میکردی  و از دل درد به خودت میپیچیدی گریهبعدش وقتی واکسنه دو ماهگیتو زدی دیگه قهر کردی و شیر نخوردی منو بابایی هم پیشه هرچی دکتر میشناختیم بردیمت عشقم ولی فایده نداشتغمگینیه چند مدت هم بود به گفته یکی از دکترات دستکش میکردیم دستت ولی فایده نداشت گله مامانغمگینحالا گوشه شیطون کر چهار پنج روزه خوب شدی که فردا دوباره واکسن داریترسومنو بابایی خیلی میترسیم بازم مثله اون موقعه شیغمگینامشب دومین سالگرده ازدواجه منو بابابیی بود با حضوره آقا کیارش رفتیم رستوران و بعدش خونه بابا جون اینا خیلی بهمون خوش گذشت عشقم ناگفته نماند که شما هم پسمله خوبو ساکتی بودیبوسمحبتراستی عشقم میدونستی منو بابا 26شهریور ازدواج کردیم وشما هم 26 اردیبهشت بدنیا اومدی یعنی 26 برای ما عدد خیلی خوبیه پر از اتفاقهای دوست داشتنیبغلپارسال این موقعه توو شکمه مامانی بودیو من نمیدونستممحبتهمش میگفتم خدایا چرا اینقد حالم بده اصلا فک نمیکردم یه فرشته کوچولو توو شکمم بشهخجالتخدا رو برای اینکه تورو تو زندگییه قشنگمون اورد خیلی ممنونمبغل پسرگلی الان که دارم برات مینویسم بغله بابایی هستیو داری ناآرومی میکنی من دیگه باید برم تا بعد عشقمبای بای

 

سلام پسمله خوشجله مامانی

امروز با بابایی رفتیم واکسنه چهار ماهگیتو زدیم خطاالهی بمیرم صبح که از خواب بیدار شدی خیلی سره حال بودی وکلی میخندیدی قوربونت برم نمیدونستی اون پاهای خوشگلت میخوان اوخ بشن غمگینبعد لباساتو عوض کردمو رفتیم به سمته بهداشت اونجا که رفتیم یه خانومه بود  که قدو وزنه نینی ها رو میگرفت نوبته ما که شد بهمون گفت از حالا باید بچتون جیق بزنه دستاشو بگیره دستاشو بیاره جلوی صورتش منو بابا هم به خانومه گفتیم بله پسرمون یک هفته است که این کارارو میکنه خندونکبعد پسملی رو گذاشت روی وزنه و وزنت کرد وزنه پسملم هزار ماشالله6/400بود بوسدوره سره خوشگلت41 و قدتم 63بود که الهی من قوربونه اون قدو بالات برمبغل.بعد فرستادمون طبقه ی پایین برای واکسن یه خانوم دکتری اونجا بود دوتا قطره از اون قطره بد مزه ها ریخت توو دهنت شاکیو بعد واکسننتو زد بازم مثله دفعه قبل من نتونستم توو اتاق بمونمو رفتم بیرون گریهبابایی پیشت بود خیلی گریه کردی بعد اومدمو بغلت کردمو توو بغلم فشارت دادم که فک نکنی پیشه خودت ما مامان بابای بدی هستیمو اوخت کردیم.خجالتخانومه که واکسن زد گفت ببریمت بیرونو کلی لوست کنیم که یه وقت از دستمون ناراحت نشی بوسحالا هم برگشتیم خونه و لالا کردی اونسری هم که واکسن زدی یک ساعت خوابیدی و بعد که بیدار شدی انقد گریه کردی و جیق زدی که نگو و نپرس که بابا مجبور شد از سره کار بیادو مارو ببره پیشه مامان جون که کمکم آقا کیارش رو بگیره خستهخدا میدونه الان از خواب بیدار شی با چه صحنه ای مواجه بشیمترسوایشالله که پسرم درد نکشه و تبم نکنه غمگینپسرگلی من دیگه باید برم ناهار درست کنم تا بیدار نشدی تا بعد بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)