4mahegi
سلام مامان جون سلام پسر جون سلام عزیز جون(این شعره مامانیه که از خواب بیدار میشی برات میخونه)
مامانی میخوام برات از وقتی بگم که واکسن زدیو خوابیدی و از خواب بلند شدی وای وقتی از خواب بلند شدی یه گریه هایی میکردی که دله سنگ برات آب میشد عزیزکم مرتب جیق میکشیدیو گریه میکردی مامان هم که طاقت گریه هاتو نداشت اون با تو شروع کرد به گریه کردن بیچاره بابایی مونده بود تورو بگیره یا به من دلداری بده خیلی دلم برات میسوخت اگه بدونی چجوری جیق میکشیدی عشقم .یه بار من بغلت میکردم یه بار بابایی حتی انقد حالت بد بود که حاضر نبودی دوستتو بگیری تو دهنت(پستونکت)منو بابایی هی نازت میکردیمو سره پا میگردوندیمت لی اصلا فایده نداشت الهی بمیرم خوشگل پسرم مثه بارونه بهار اشک میریختمنم پا به پای تو گریه میکردم مامان جون تا بابا گفت تو باید محکم باشی الان بجای اینکه گریه کنی باید خندهی پسملی رو در بیاری اونوقت تو بدتره اون گریه میکنی حقو میدادم به حرفای بابا ولی نمیدونم چرا نگاهت که میکردم اشکام سرازیر میشدخلاصه تا عصر نه شیر خوردی نه خوابیدی فقط گریه میکردی مامن جونی دیگه بابا گفت بریم بیرون که هم پسملی توو ماشین شیر بخوره هم یه ذره درد یادش برهوقتی من آماده شدم که بریم تو توی بغله بابایی خوابت برد باب هم گفت حالا که خوابید پسملی بزار بخوابه تا بعد بریم ساعته 6 خوابیدی تا ساعته 7 و نیم بعد لباساتو عوض کردمو رفتیم بیرون ولی تووی ماشینم شیر نخوردی نمیدونم چرا وقتی رسیدیم بازار انگار نه انگار که آقا کیارش واکسن زدن انقد خوشحالو خوب بودی که نگو بعد از بازار تصمیم گرفتیم بریم خونه ی داییه بابا آخه چند وقته دخمله گلش بنیتا بدنیا اومده وقتی رسیدیم اونجا دوباره شروع کردی به گریه و نقنق کردن یکم نشستیم دیدیم یکم تب داری دیگه مامیتو عوض کردم و پاهاتو شستم تا تبت بیاد پایین دیگه نذاشتی بشینم و همش گریه یکردی ماهم تصمیم گرفتیم بریم خونه وقتی رسیدیم خونه بازم گره میکردیو جیق میکشیدی منو بابا هم همش میگفتیم بمیریم کاش ما جای پسر گلی واکسن میزدیم یه ساعت صبر کردیم دیدم ه فایده نداره دیگه بردیمت با ماشین گردوندیمت و وقتی خوابت برد اومدیم خونه منو بابا جفتمون از خستگی دیگه نا نداشتیم بابایی بیچاره خوابش برد ولی من از تبت خیلی میترسیدم مرتب تب سنج میذاشتم به پسملی که نکنه تشنج کنه دیگه با هر سختی ایی شبو به روز رسوندیمو دوباره روز از نو روزی از نو بازم پسری درد داشتو بی قراری میکرد از شیر نو که دلم آتیش میگیره الان که سه وز میگذره بازم درستو حسابی شیر نمیخوری خیلی نارحتم بخدا برای شیر خوردنت عصر بازم رفتیم بیرون و برای پسملی یه عالمه لباسای خوشگل خریدیمکه از دلش در بیاریم پاش اوخ شده این بود قضیه واکسنه چهار ماهگیه گلمون مامانی قوربونت بره از خواب بیدار شدی دیگه باید برم تا بعد